روانی منP54
4روز..
نفس عمیقی کشیدم و به دست های بسته هم نگاه کردم..توی یه اتاق تاریک بودم..انگار میخوان اون بیرون تدارکات مر*گم رو کامل کنن
تهیونگ:کیم هانا..پرنسسم..دلم برات تنگ میشه(خنده)ولی ببین قول دادی که با کس دیگه ای توی رابطه نریاااا(خنده)
همینطور داشتم با خودم حرف میزدم که در اون اتاق باز شد..نور شدیدی چشمامو ناز کرد..دوست داشتم اون نوازش..دست های هانا باشه!
آروم آروم جلو رفتم و وارد حیاط شدم..
پدر هانا رو دیدم که داره بهم نگاه میکنه..شاید وقتشه آخرین وصیتم رو بهش بکنم نه؟
تهیونگ:میخوام یکاری کنی
پ.هانا:بگو کیم
تهیونگ:بعد از مرگم به هانا بگو که بره توی سلولم و به دیوار های سلولم دقت کنه!و اینکه عکسای توی گوشیم رو بهش نشون بدی!رمز گوشیم 11*08 هست!میتونی؟
پ.هانا:البته! آدم بد قولی نیستم کیم!
تهیونگ:خوبه(خنده)
رومو برگردوندم
ویو راوی
تهیونگ با چشمایی آروم و سرد به اون صندلی رو طناب نگاه کرد..انگار دوست نداشت این آخر ماجرا باشه!دوست نداشت اون عشق افسانه این اینجا تموم بشه..ولی مجبور بود..انگار میخواست فرار کنه ولی پاهاش نمیخواست یاری کنه!
نفس عمیقی کشیدم و به دست های بسته هم نگاه کردم..توی یه اتاق تاریک بودم..انگار میخوان اون بیرون تدارکات مر*گم رو کامل کنن
تهیونگ:کیم هانا..پرنسسم..دلم برات تنگ میشه(خنده)ولی ببین قول دادی که با کس دیگه ای توی رابطه نریاااا(خنده)
همینطور داشتم با خودم حرف میزدم که در اون اتاق باز شد..نور شدیدی چشمامو ناز کرد..دوست داشتم اون نوازش..دست های هانا باشه!
آروم آروم جلو رفتم و وارد حیاط شدم..
پدر هانا رو دیدم که داره بهم نگاه میکنه..شاید وقتشه آخرین وصیتم رو بهش بکنم نه؟
تهیونگ:میخوام یکاری کنی
پ.هانا:بگو کیم
تهیونگ:بعد از مرگم به هانا بگو که بره توی سلولم و به دیوار های سلولم دقت کنه!و اینکه عکسای توی گوشیم رو بهش نشون بدی!رمز گوشیم 11*08 هست!میتونی؟
پ.هانا:البته! آدم بد قولی نیستم کیم!
تهیونگ:خوبه(خنده)
رومو برگردوندم
ویو راوی
تهیونگ با چشمایی آروم و سرد به اون صندلی رو طناب نگاه کرد..انگار دوست نداشت این آخر ماجرا باشه!دوست نداشت اون عشق افسانه این اینجا تموم بشه..ولی مجبور بود..انگار میخواست فرار کنه ولی پاهاش نمیخواست یاری کنه!
- ۱۴.۰k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط